سخن عشق
از کجا آمده ای و بهر چه کاری آمده ای و به کجا خواهی رفت ؟ از جایی آمده ام که خودم هم یادم نیست کجا بوده و قبل از آمدنم کجا بودم هیچی را به خاطر نمی آورم و وقتی چشمان کوچک خود را باز کرده ام و دنیا به این زیبایی را دیده ام را هم به یاد نمیآورم کاش به خاطر می آوردم که درون رحم مادر چه کاری انجام میدادم در آن دنیای تاریک به چه مشغول بودم آیا از آمدن به این دنیا می ترسیدم ووقتی چشم خود را باز کردم و این دنیا را دیدم چه حسی داشتم اما افسوس که هیچ کدام را به یاد نمی آورم.ولی براساس فطرتی که خداوند مهربان در وجودم نهاده حتما حکمتی دارد که چیزی را به خاطر نمی آورم و این را هم میدانم این خدا بوده که به من وجود بخشید در واقع من چیزی نبودم و نیستم که بخواهم تکبر ورزم و وجودم را خدا به من ارزانی داشته است حالا میخواهم بدانم خدای مهربان مرا بهر چه کاری به این دنیا آفریده خواسته من چه کاری انجام بدم آیا وظایفم را به درستی انجام میدهم ای خدای بخشنده ای که همه رو برای عبادت خود آفریدی میدانم که عبادت هایم آن طور که در شان شما باشد نیستند عبادت هایم در شان خودم هستند بگذر و بر ماببخشای بعدش در این جهان که زندگی میکنیم به کجا می رویم آیا به اندازه کافی توشه برداشته ایم آیا کوله پشتی مان را پر کرده ایم ؟